هر کسی دارایی هایش را می شمارد و به آن می بالد... و من به صندقچه دلم نگاه کردم سرمایه هایم را شمارش کردم و دیدم
وقتی به کمبودهایم که از آن می نالیدم تو را اضافه کردم دیدم >هیچ کم ندارم<
پس خدایا! من سرمایه دار ثروتمندی هستم... چرا که؟؟؟
تو سرمایه ام هستی
کوچکتر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست!!! ولی مگه خدا هم گریه می کنه؟؟؟!
چرا باید دل خدا بگیره؟ ؟
دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم... تا بوی خدا رو حس کنم اشک خدا رو تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم ... تا پاک و آسمانی شوم آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد حس میکردم که آدما خدا رو شکستند و از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند: باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت:
. . . . . . خدا دلش از دست ما گرفته